سبک دلبستگی
سبک دلبستگی یکی از موضوعات مورد بحث در طبقه بندی و نشانه شناسی اختلالات روانی این است که ویژگی های روان پریشی محدود به گروه خاصی از بیماران نیست ، بلکه الگوهای آن به عنوان بخشی از آرایش روانی و بیولوژیکی در جمعیت عمومی وجود دارد. در تجدیدنظر اخیر، دو عامل در گرایش به چنین دیدگاهی در تفاوت های فردی نقش داشته اند.
عامل اول، کارهای نو گرایانه آیزنگ[۱] در گسترش نظریه شخصیتی خود در ابعاد سه گانه شخصیت، و دیگری که شواهدی دال بر ابعادی بودن روان پریشی فراهم می کند، در زمینه بالینی متجلی شده است (کلاریج و بروکز[۲]، ۱۹۸۴ ؛ شولتز، و شولتز، ۲۰۱۳، ترجمه سید محمدی ، ۱۳۹۶).
بر این اساس، بعضی از الگوهای نابهنجار شخصیت شناسایی شدند که از نظر پدیدارشناختی شبیه روان پریشی بودند، ولی به قدری ضعیف بودند که در مقوله تشخیصی روان پریشی طبقه بندی نمی شدند (مقصودلو، آزادفلاح، رسول زاده طباطبایی و منصوری سپهر، ۱۳۹۵).
آیزنگ (۱۹۴۷، ۱۹۵۲، ۱۹۶۷) از طریق به کاریستن تحلیل عاملی یک نظریه سلسله مراتبی از شخصیت ارایه نمود. ابتدا دو بعد برونگرایی[۳] , (E) نوروز گرایی[۴] (N) و سپس بعد روان پریش گرایی[۵] (P) از این شیوه به دست آمد. بعدها یک مقیاس دیگر یعنی دروغ سنج (L) نیز به آزمون اضافه شد تا تمایلات مربوط به «خویغمایی» حین تکمیل پرسشنامه سنجیده شود. این ابعاد تصور می شد ناهمبسته اند (آیزنک و آیزنک، ۱۹۶۴، ۱۹۶۸؛ واسادی، پترااسکیو، پاسکالیو و مانیا[۶]، ۲۰۲۰).
فرد نوروز گرا، با عزت نفس پایین و مستعد اضطراب و افسردگی و احساسی است و در برابر شرایط استرس زا واکنش غیر منطقی نشان می دهد.
در قطب مقابل شخصی قرار دارد که واکنش های احساسی وی پایدار و واکنش های آن کند و ضعیف است. چنین فردی آرام ، کنترل کننده و عاری از نگرانی است.
برون گرا اجتماعی است ، از شوخی و مهمانی خوشش می آید ، دوستان زیادی دارد ، عموماً تکانشی است ، بر احساسات خود کنترلی ندارد و همیشه قابل اعتماد نیست. در مقابل ، فرد درونگرا سکوت می کند ، کتابها را به مردم ترجیح می دهد ، احساسات خود را کنترل می کند ، قابل اعتماد است و دارای استانداردهای اخلاقی دقیق است.
(الکسوبولس و کالا یتزیس[۷]، ۲۰۰۴؛ فیست و فیست، ۲۰۱۱؛ ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۹۴).
فرد روان پریش ضداجتماعی، پرخاشگر ، سرد ، سخت گیر و بی توجه به نیازهای دیگران است (آیزنک و آیزنک، ۱۹۷۵؛ سیاسی، ۱۳۹۵). چنین شخصی نسبت به دیگران بی تفاوت است و خود را محق می داند و اغلب آزاردهنده و با گروه ناسازگار است ، این شخص می تواند خشونت آمیز و غیر انسانی رفتار کند ، فاقد همدلی است و به طور کلی بی احساس است. او با دیگران حتی آشنایان و بستگان دشمنی می کند (پورنقاش تهرانی، موسوی و پورحسین، ۱۳۹۹).
در حالی که دانستن پیامدهای تجربیات روانکاوی مهم است، بررسی پیشینه تجربیات روانکاوانه نیز مهم است. در این پژوهش سعی بر آن است تا رابطه بین عملکرد اجرایی، سبک دلبستگی و تجارب روانکاوانه بررسی شود. بنابراین گفته شد که این پژوهش با هدف بررسی رابطه بین عملکرد اجرایی، سبک دلبستگی و تجارب روانی در دانشجویان دانشگاه پیام نور تبریز انجام شده است.
بیان مسئله
ویژگیهای شخصیتی بهعنوان مجموعه و واحد سازمانیافته متشکل از ویژگیهای نسبتاً ثابت و پایدار در افراد که یک فرد را از فرد دیگر یا افراد دیگر متمایز میکند نیز میتواند بر اضطراب تأثیر بگذارد (شاملو، ۱۳۹۶). حاصل سالها تلاش آیزنهاور، نظریه بسیار تأثیرگذار شخصیت بر اساس سه بعد است. می توان این سه بعد را فراعواملی دانست که ترکیبی از صفات یا عوامل هستند و در هر حال سه عامل یا سه بعد اول شخصیت آیزنهاور که فضای مرکزی سه بعدی را برای شخصیت فراهم می کند عبارتند از: برونگرایی، روان رنجوری و روان پریشی گسسته (سیاسی، ۱۳۹۵).
نوروز گرایی، برونگرایی و روان پریش گرایی از جمله متغیرهایی هستند که به دلیل عملکردهای اجرایی با رفتارهای ارادی و هدفمند ارتباط نزدیک دارند (آدولف و برگر[۸]، ۲۰۱۵). کارکرد فراشناختی[۹] ، کارکرد اجرایی[۱۰]، کارکردهای عالی شناختی است که مجموعه ای از توانایی های عالی، بازداری[۱۱]، خود آغازگری[۱۲]، برنامه ریزی راهبردی، انعطاف شناختی و کنترل تکانه را در بر می گیرد.
در واقع ، کارکردهایی مانند، تصمیم گیری، سازماندهی ، حافظه فعال[۱۳]، حفظ و تبدیل[۱۴]، حس و درک زمان ، کنترل حرکتی ، ، پیش بینی آینده ، بازسازی[۱۵] ، زبان داخلی و حل مشکلات را می توان مهمترین عملکردهای عصبی در زندگی و. انجام تکالیف به یادگیری کمک می کند و اقدامات هوش به افراد کمک می کند. (بارکلی[۱۶]، ۱۹۹۸).
کارکردهای اجرایی، فرآیندهای شناختی سطح بالا هستند، به فرد اجازه داشتن اقدامات هدفمند را می دهند (رابرز[۱۷]، ۲۰۱۷). به دلیل غیرقابل پیش بینی بودن شرایط محیطی ، عملکردهای اجرایی ساختارهای مهمی هستند که به افراد در شناسایی موقعیت های غیر منتظره و طراحی سریع کارت ها و برنامه ها کمک می کند. (ماری، اسلاما، موستی، ماسات، کاپیو ، دربس و پیگنکس[۱۸]، ۲۰۱۶).
کارکردهای اجرایی یکی از مهمترین کارکردهای شناختی است که بر مشارکت افراد تأثیر می گذارد. هنگامی که عملکردهای اجرایی به خوبی انجام نمی شوند ، اختلالات اجرایی رخ می دهد. در این حالت ، مشارکت فرد محدود است ، نقش های فرد محدود است و حتی می تواند بر زندگی اجتماعی ، استقلال و کیفیت زندگی فرد تأثیر بگذارد. (کرام، میسیونا، لایساگت و پارکر[۱۹]، ۲۰۱۳).
یکی دیگر از عواملی که به نظر می رسد تجربیات روانی افراد را تحت تاثیر قرار دهد سبک های دلبستگی است(لاکاسا[۲۰] و همکاران، ۲۰۱۵). به اعتقاد بالبی (۱۹۷۳) این رابطه عاطفی دائمی بین کودک و مراقب نامیده می شود. ویژگی اصلی این گرایش جستجوی و نزدیک شدن به مراقب و حفظ آن رابطه و نزدیکی است ، به ویژه در شرایط تهدید کننده است (چیچانووسکی، سالیوان، جنسن، رمانو و سامرز[۲۱]، ۲۰۰۳). به دلیل اولین تجربیات ، افراد الگوهای خود و دیگران را درونی می کنند. به گفته بالبی ، مدلهای درونی سازی بر شکل گیری و حفظ روابط نزدیک در ادامه زندگی افراد تأثیر می گذارد (بالبی، ۱۹۷۹، نقل از بشارت، ۱۳۹۰).
مدلهای داخلی بر ادراک خود فرد به عنوان فردی که نیاز به مراقبت دارد (مدل خود) و شایسته دریافت کمک و پشتیبانی از دیگری (مدل متفاوت) تأثیر می گذارد و بر تعامل فرد با دیگران و تفسیر آنها از آنها برای یک عمر تأثیر می گذارد. (پیکرینگ، سیمپسون و بنتال[۲۲]، ۲۰۰۸؛ مرادیان، ۲۰۱۸).
اینثورث، بلاهار، واترز و وال[۲۳] (۱۹۷۸) آنها در تحقیقات خود سه سبک دلبستگی ایمن ، اجتناب و دوگانگی را تشخیص دادند. اولین نوع “دلبستگی ایمن” برای کودکانی است که از مراقب خود به عنوان مبنایی مطمئن برای تنظیم اضطراب و استرس در مواجهه با موقعیت تحریک کننده یا استرس زا استفاده می کنند. سبک دوم “دلبستگی اجتنابی” به کودکانی اطلاق می شود که نمی توانند از مراقب خود به عنوان آرامش و تنظیم احساسات منفی استفاده کنند ؛
این کودکان تمایل دارند از مراقب خود اجتناب کنند یا نادیده بگیرند. سبک سوم “دلبستگی دوسویه” به کودکانی اطلاق می شود که در صورت مزاحمت مراقب رفتارهای متقابل ناپایداری از خود نشان می دهند ، دلبستگی بیش از حد به مراقب خود ایجاد می کنند و رفتار خشم و طرد را نشان می دهند. (موریس[۲۴]، ۲۰۰۱؛ موریس و مسترز[۲۵]، ۲۰۰۲؛ ابر و موسوی، ۲۰۲۰).
در روابط بین فردی بهنجار لازم است که فرد بر احساسات تردید، خشم و گناه خود غلبه نماید تا بتوانند اشتباهات دیگران را ببخشد. در شرایط تهدید کننده، دلبستگی ایمن می تواند چنین فرایندهایی را مختل، سرکوب و باطل نماید. مشغول کردن افراد دارای سبک دلبستگی ناایمن به پیامدهای بدبینانه روانی ، آنها را از در نظر گرفتن ویژگی های انسانی مجرم باز می دارد. در مقابل ، افراد دارای دلبستگی ایمن به حفاظت از خود و بهبود خود کمتر نیاز دارند.
این سبک به فرد اجازه می دهد نظر دیگران را در نظر گرفته و خشم خود را کنترل کند (دیماگیو[۲۶]، ۲۰۲۰). میکولینسر (۱۹۹۸ به نقل از باربر[۲۷]، ۲۰۰۵) ترس و اجتناب دو بعد پیوند ارتباطی هستند که ریشه در ایده های بین فردی امنیت دارند و پاسخ های خشم را در بزرگسالی پیش بینی می کنند.
بنابراین ، مطالعه حاضر سعی می کند پس از آنچه گفته شد به این سال پاسخ دهد که چه رابطه ای بین عملکرد اجرایی، سبک دلبستگی و تجربیات روان گرایی در دانشجویان دانشگاه پیام نور تبریز وجود دارد؟یکی از دلایل انتخاب موضوع حاضر اهمیت سبک دلبستگی است که میتواند به عنوان عاملی مهم در شکل گیری ساختار پنج عامل اصلی شخصیت موثر باشد.
شیوههای تنظیم عواطف و برقراری ارتباط با دیگران در افراد متفاوت است. نظریه دلبستگی، این تفاوتهای فردی را در کودکان و بزرگسالان تبیین میکند. با گسترش نظریه دلبستگی برای تبیین تفاوتهای فردی در شناختها، احساسات و رفتارهایی کـه در چهارچوب روابط صمیمی بزرگسال رخ میدهند، تدوین شده است.
طبق این نظریه، تفاوتهای فرد در سبکهای دلبستگی از تجربه های مربوط به روابط صمیمی گذشته که از روابط دلبستگی نوزاد مادر آغاز میشود، نشأت میگیرند. همچنین تجربیات روان گرایی نیز با توجه به رابطه آن با علایمی همچون سکوت، افسردگی، ناامیدی، کناره گیری و … به منظور شناخت رفتار افراد حائز اهمیت است. این ویژگیها میتواند کارکردهای اجرایی افراد شامل توانایی های عالی، بازداری، خود آغازگری، برنامه ریزی راهبردی، انعطاف شناختی و کنترل تکانه را تحت تاثیر قرار دهد. این عوامل در عملکرد، موفقیت فردی، نگرش اجتماعی، سبک زندگی و بسیاری از ابعاد درونی و بیرونی افراد اثرگذار است.
از سوی دیگر ، عوامل شخصیتی به طور مستقیم و غیر مستقیم در ایجاد و نگهداری انواع ناسازگاری ها دخیل هستند. برای این منظور ، گروه بزرگی از مطالعات به دنبال روشن شدن نقش اجزای شخصیت در جمعیتهای بالینی سالم بوده اند. (وان برکی[۲۸] ، ۲۰۰۹). برخی ویژگی های شخصیتی باعث می شود که افراد در شرایط مختلف زندگی به طور متعادل و متعادل رفتار کنند. داشتن دانش و درک لازم از شخصیت می تواند به فرد کمک کند از بروز برخی نابسامانی ها و اختلالات شخصیت جلوگیری کرده یا اقدامات احتمالی را انجام دهد.
۲-۱. تجربیات روان گرایی
۲-۱-۱. تعریف شخصیت
واژه شخصیت در لاتین (شخصیت) و آنگلوساکسون (شخصیت) نامگذاری شده است که ریشه آن از کلمه لاتین (Persona) می آید (شاملو، ۱۳۹۱). این کلمه به ماسک استفاده شده توسط بازیکنان در بازی اشاره دارد. پرسونا (نقاب) به معنای ظاهر ظاهری، ظاهر عمومی است که مردم در اطراف خود نشان می دهند.
بنابراین، با شروع از ریشه شخصیت، شخصیت بیانگر ویژگی های ظاهری و ظاهری ماست. اما کاراکتر فقط به نقاب و نقشی که بازی می کنیم اشاره نمی کند. وقتی از شخصیت صحبت می کنیم، ویژگی های مختلف فرد، کل یا مجموعه ای از صفات مختلف را در نظر می گیریم که فراتر از ویژگی های جسمانی است.
این اصطلاح مجموعهای از ویژگیهای ذهنی و عاطفی را در بر میگیرد، ویژگیهایی که نمیتوانیم مستقیماً آنها را ببینیم و سعی میکنیم از خود پنهان کنیم یا از دیگران پنهان کنیم (شولتز و شولتز، ۲۰۱۳). سید محمدی، ۱۳۹۶). .
شخصیت نیز بر اساس یک ویژگی متمایز یا غالب یا فردی تعریف می شود و بر این اساس افراد دارای شخصیت برون گرا، درونگرا یا پرخاشگر و مانند آن در نظر گرفته می شوند. در واقع در موقعیت های مختلف فرض بر این است که شکل آشکار یکی پرخاشگری و دیگری درون گرایی است. چنین برداشتی از شخصیت در محدوده گونه شناسی قرار می گیرد. (شاملو، ۱۳۹۱).
آلپورت شخصیت را به عنوان «شخصیت ساختاری پویا متشکل از سیستمهای روانی-فیزیکی که رفتارها و افکار مشخصه فرد را تعیین میکند» تعریف میکند (شولتز و شولتز، ۲۰۱۳، ترجمه سیدمحمدی، ۱۳۹۶).
شلدون در تعریف خود پویایی شخصیت را مورد بحث قرار می دهد و «سازمان پویای جنبه های ادراکی، عاطفی، انگیزشی و فیزیکی فرد را شخصیت می نامند» (Politik, 2016).
ریموند بامرت (۲۰۱۷) شخصیت را اینگونه تعریف می کند. شخصیت این امکان را فراهم می کند تا پیش بینی کنیم که فرد در یک موقعیت معین چه کاری انجام خواهد داد (باومرت و همکاران، ۲۰۱۷).
نظریه های مختلف در تعاریف شخصیت شباهت های زیر دارند:
در بیشتر نظریه ها، شخصیت یک سازمان یا ساختار فرضی در نظر گرفته می شود. در شخصیت، وحدت و سازماندهی رفتار وجود دارد. به عبارت دیگر شخصیت نوعی پدیده انتزاعی است که بر اساس تفسیر رفتار بیرونی فرد قابل تشخیص است.
بیشتر تعاریف بر تفاوت های شخصیتی بین افراد تاکید دارند.
– اکثر تعاریف معتقدند که شخصیت را باید از منظر یک تاریخچه رشد فردی ارزیابی کرد. شخصیت در واقع یک پدیده تکاملی و تدریجی است که تحت تأثیر عوامل درونی و بیرونی بسیاری از جمله وراثت، ویژگی های جسمانی و شرایط اجتماعی رشد و نمو می کند (شاملو، ۱۳۹۱).
با توجه به اشتراکات تعاریف نظریه های مختلف، می توان به تعریف قابل قبولی دست یافت، این تعریف عبارت است از: «مجموعه ای سازمان یافته و یکپارچه از ویژگی های نسبتاً پایداری که یک فرد را از دیگری متمایز می کند» ۱۳۹۱; کریمی، ۱۳۹۳).
۲-۱-۲. نظریههای شخصیت
دیدگاه روان پویایی
از دیدگاه فروید، روح یا شخصیت انسان مانند یک یخ قطبی وسیع است که تنها بخش کوچکی از آن نمایان است. این قسمت سطح آگاهی را ایجاد می کند. بخش مهم دیگر زیر آب است که ناخودآگاه را تشکیل می دهد. ناخودآگاه دنیای وسیعی از امیال، تمایلات، انگیزه ها و باورهای سرکوب شده است که انسان از آن بی خبر است.
در واقع، عوامل اصلی تعیین کننده رفتار انسان، همین عوامل ناخودآگاه هستند که از سه بخش اصلی تشکیل شده است: نهاد، خود و فراخود. این سه عنصر اساسی شخصیت همواره و متقابلاً بر یکدیگر تأثیر می گذارند. اما از نظر ساختار، کنش، عناصر تشکیل دهنده و پویایی تفاوت چشمگیری با یکدیگر دارند. از نظر فروید، رفتار یا روان یا شخصیت انسان همیشه محصول تعاملات مشترک یا متناقض بین این سه عامل است (شاملو، ۱۳۹۱).
نهاد. فروید معتقد بود که نهاد بخشی از شخصیت انسان است که با انسان متولد می شود. اساس درونی ساختار فوق در غرایز منشأ بیولوژیکی است.
دو بخش دیگر شخصیت در نهایت از نهاد بیرون می آیند. نهاد شامل تمام انرژی های زیستی و روانی است. بنابراین، نهاد منبع همه انگیزه ها و کاملاً ناخودآگاه است (کیمل، ۲۰۱۸). مؤسسه بر اساس اصل لذت کار می کند، یعنی بر اصل لذت بردن و دوری از درد. در این راه سازمان به دنبال رضایت کامل و فوری است. نهاد تحمل ناامیدی را ندارد و بی معناست. در واقعیت اتفاق نمی افتد و می تواند با عمل یا تخیل ارضا شود و به آنچه می خواهد برسد (پروین و جان، ۱۳۸۹؛ جوادی و کدیور، ۱۳۹۵).
خود. روند نهاد اول به تنهایی نمی تواند تنش موجود را کاهش دهد.
به عبارت دیگر نیازها را نمی توان تنها با تخیل برآورده کرد. به همین دلیل بخشی از نهاد از آن جدا می شود و تبدیل به قسمت دوم شخصیت به نام «من» می شود.
«من» به افراد کمک می کند تا تنش درونی خود را کاهش دهند و نیازهای خود را بر اساس واقعیت و با استفاده از امکانات واقعی برآورده کنند (شاملو، ۱۳۹۱). بر اساس اصل واقعیت عمل می کند. فرآیندهای ثانویه برای سازماندهی و کنترل اقدامات آنها استفاده می شود.
این کارکردهای شناختی، مانند ادراک، حافظه، آزمون واقعیت، جهت گیری زمانی، توجه، یادگیری کنترل فعالیت حرکتی، به دست آوردن تصویر ذهنی از خود و تمایز بین واقعیت و خیال بخشی از خودآگاهی هستند (اتکینسون و همکاران ۲۰۰۹). ، براهنی و همکاران ترجمه، ۱۳۹۶).
فراتر. «تعالی» آخرین جزء شخصیت انسان است که از نهاد خارج می شود. در واقع نماینده درونی ارزشهای فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی است که توسط خانواده به کودک منتقل میشود و تحقق و حفظ آن از طریق پاداش و حمایت انجام میشود. «تعالی» جزء اخلاقی شخصیت انسان است و از دو بخش وجدان و خود ایده آل تشکیل شده است.
وجدان بر اساس رفتاری ساخته می شود که خانواده آن را ناخوشایند می داند و فرد را به خاطر آن تنبیه می کند. خود ایده آل شامل اعمال، افکار و احساساتی است که توسط خانواده پذیرفته می شود، آنها را تأیید می کند و به فرد برای انجام آنها پاداش می دهد.
کودک از طریق مکانیسم و سازماندهی به نام مکانیسم تعبیه این ارزش ها را در درون خود کشف می کند. به عبارت دیگر، معیارهای اخلاقی والدین خود را درونی یا درونی می کند. اگر انسان مرتکب عمل غیراخلاقی شود، وجدان او را مجازات میکند و اگر نیکی کند، خود آرمان به او احساس غرور و غرور میدهد. (شاملو، ۱۳۹۱).